Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (2667 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
steer
U
حکومت اداره کردن
steered
U
حکومت اداره کردن
steers
U
حکومت اداره کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
totalitarianize
U
تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
Other Matches
regencies
U
اداره یا محل کار یا حکومت نایب السلطنه
regency
U
اداره یا محل کار یا حکومت نایب السلطنه
polygarchy
U
حکومتی که به دست عده زیادی اداره شود حکومت جمعی
Taoism
U
روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
hagiarchy
U
حکومت کشیشان وروحانیون حکومت مقدسان
czarism
U
حکومت استبدادی ومطلقه حکومت تزاری
technocracy
U
حکومت دارندگان حکومت تکنوکراسی سیستمی که زمامداران در ان از میان کارشناسان و دانشمندان انتخاب می شوند و امورجاریه را از طریق فنی و برمبنای قواعد فیزیکی لایتغیراداره می کنند
technocracies
U
حکومت دارندگان حکومت تکنوکراسی سیستمی که زمامداران در ان از میان کارشناسان و دانشمندان انتخاب می شوند و امورجاریه را از طریق فنی و برمبنای قواعد فیزیکی لایتغیراداره می کنند
yamen
U
اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
theocracies
U
حکومت خدا حکومت روحانیون
autocracy
U
حکومت مطلق حکومت استبدادی
theocracy
U
حکومت خدا حکومت روحانیون
civicism
U
اصول حکومت کشوری بستگی ووفاداری باصول یاحقوق حکومت کشوری
misrules
U
بد حکومت کردن
governed
U
حکومت کردن
misruling
U
بد حکومت کردن
govern
U
حکومت کردن
misruled
U
بد حکومت کردن
misrule
U
بد حکومت کردن
rule
U
حکومت کردن
governs
U
حکومت کردن
terrorized
U
باتهدید وارعاب حکومت کردن ترور کردن
terrorising
U
باتهدید وارعاب حکومت کردن ترور کردن
terrorises
U
باتهدید وارعاب حکومت کردن ترور کردن
terrorizing
U
باتهدید وارعاب حکومت کردن ترور کردن
terrorizes
U
باتهدید وارعاب حکومت کردن ترور کردن
terrorize
U
باتهدید وارعاب حکومت کردن ترور کردن
terrorised
U
باتهدید وارعاب حکومت کردن ترور کردن
tyrannizes
U
مستبدانه حکومت کردن
tyrannize
U
فالمانه حکومت کردن
tyrannizing
U
فالمانه حکومت کردن
domineer
U
مستبدانه حکومت کردن
tyrannized
U
مستبدانه حکومت کردن
tyrannized
U
فالمانه حکومت کردن
tyrannize
U
مستبدانه حکومت کردن
tyrannises
U
فالمانه حکومت کردن
tyrannizing
U
مستبدانه حکومت کردن
tyrannised
U
مستبدانه حکومت کردن
tyrannises
U
مستبدانه حکومت کردن
tyrannising
U
مستبدانه حکومت کردن
tyrannizes
U
فالمانه حکومت کردن
tyrannising
U
فالمانه حکومت کردن
tyrannised
U
فالمانه حکومت کردن
sway
U
اهتزاز سلطه حکومت کردن
swayed
U
اهتزاز سلطه حکومت کردن
sways
U
اهتزاز سلطه حکومت کردن
home rule
U
حکومت به دست خود اهالی حکومت مردم بر مردم
to register
[with a body]
U
اسم نویسی کردن
[خود را معرفی کردن]
[در اداره ای]
[اصطلاح رسمی]
subversion
U
سرنگون کردن حکومت سیستم براندازی
operates
U
اداره کردن
mishandled
U
بد اداره کردن
mishandles
U
بد اداره کردن
administers
U
:اداره کردن
stage-manage
U
اداره کردن
runs
U
اداره کردن
maintain
U
اداره کردن
manage
U
اداره کردن
mishandle
U
بد اداره کردن
run
U
اداره کردن
administering
U
:اداره کردن
wields
U
اداره کردن
directs
U
اداره کردن
direct
U
اداره کردن
administer
اداره کردن
wielding
U
اداره کردن
directed
U
اداره کردن
mismanaged
U
بد اداره کردن
operate
U
اداره کردن
mismanage
U
بد اداره کردن
maladminister
U
بد اداره کردن
mishandling
U
بد اداره کردن
stage-manages
U
اداره کردن
mismanages
U
بد اداره کردن
mismanaging
U
بد اداره کردن
wield
U
اداره کردن
operated
U
اداره کردن
administered
U
:اداره کردن
wielded
U
اداره کردن
gestion
U
اداره کردن
man
U
اداره کردن
officiated
U
اداره کردن
misgovern
U
بد اداره کردن
officiate
U
اداره کردن
stage-managing
U
اداره کردن
conducted
U
اداره کردن
administration
U
اداره کردن
rule
U
اداره کردن
officiating
U
اداره کردن
aminister
U
اداره کردن
administrations
U
اداره کردن
manage
U
اداره کردن
mans
U
اداره کردن
helm
U
اداره کردن
managing
U
اداره کردن
helms
U
اداره کردن
conducts
U
اداره کردن
conducting
U
اداره کردن
stage-managed
U
اداره کردن
manages
U
اداره کردن
officiates
U
اداره کردن
managed
U
اداره کردن
stage manage
U
اداره کردن
conduct
U
اداره کردن
manhandles
U
باخشونت اداره کردن
manhandled
U
باخشونت اداره کردن
personnel management
U
اداره کردن پرسنلی
manageable
U
قابل اداره کردن
manhandling
U
باخشونت اداره کردن
policies
U
اداره یاحکومت کردن
manhandle
U
باخشونت اداره کردن
policy
U
اداره یاحکومت کردن
to give somebody the runaround
<idiom>
U
کسی را سر به سر کردن
[در اداره ای]
scotland yard
U
اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
superintended
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintend
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineered
U
اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintends
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineers
U
اداره کردن طرح کردن و ساختن
directing
U
اداره کردن روانه کردن وسایل
superintending
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineer
U
اداره کردن طرح کردن و ساختن
conducted
U
اداره کردن کشیده شدن
conducting
U
اداره کردن کشیده شدن
conducts
U
اداره کردن کشیده شدن
hunts
U
اداره کردن تازیها در شکار
operates
U
اداره کردن راه انداختن
hunted
U
اداره کردن تازیها در شکار
hunt
U
اداره کردن تازیها در شکار
conduct
U
اداره کردن کشیده شدن
maladminister
U
بطور سوء اداره کردن
operate
U
اداره کردن راه انداختن
operated
U
اداره کردن راه انداختن
parochiality
U
اداره کردن اموریک بخش یابلوک
officiate
U
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
handles
U
اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
polices
U
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
officiates
U
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to carry oneself
U
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
officiating
U
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiated
U
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
natarize
U
دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
to blunder away
U
بواسطه سوء اداره تلف کردن
policed
U
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed
U
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
polices
U
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police
U
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police
U
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
handle
U
اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
Its no joke running a factory .
U
اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
subversion
U
نابود کردن قدرت یک حکومت ازنظرنظامی اقتصادی روانی فرهنگی سیاسی و اجتماعی
regie
U
اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
To conduct a meeting in an orderly manner.
U
جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
to shoot oneself in the foot
<idiom>
U
بد اداره کردن
[چیزی مربوط به خود شخص]
[اصطلاح]
sponsoring
U
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsor
U
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsors
U
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
manipulated
U
اداره کردن دستکاری کردن
directed
U
اداره کردن هدایت کردن
manipulates
U
اداره کردن دستکاری کردن
presiding
U
اداره کردن هدایت کردن
directs
U
اداره کردن هدایت کردن
keep
U
اداره کردن محافظت کردن
executing
U
اداره کردن قانونی کردن
presides
U
اداره کردن هدایت کردن
execute
U
اداره کردن قانونی کردن
chairmen
U
ریاست کردن اداره کردن
direct
U
اداره کردن هدایت کردن
presided
U
اداره کردن هدایت کردن
executes
U
اداره کردن قانونی کردن
preside
U
اداره کردن هدایت کردن
executed
U
اداره کردن قانونی کردن
manipulate
U
اداره کردن دستکاری کردن
moderating
U
اداره کردن تعدیل کردن
moderates
U
اداره کردن تعدیل کردن
moderated
U
اداره کردن تعدیل کردن
moderate
U
اداره کردن تعدیل کردن
keeps
U
اداره کردن محافظت کردن
chairman
U
ریاست کردن اداره کردن
headquarters
U
اداره کل اداره مرکزی
to register with the police
U
نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن
[نقل منزل]
personnel
U
کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
heptarchic
U
دارای حکومت هفت تنی وابسته به حکومت هفت تنی
heptarchical
U
دارای حکومت هفت تنی وابسته به حکومت هفت تنی
martial law
U
مقررات حکومت نظامی حکومت نظامی
gynocracy
U
حکومت زن
government
U
حکومت
administrations
U
حکومت
administration
U
حکومت
raj
U
حکومت
gynarchy
U
حکومت زن
dominion
U
حکومت
governments
U
حکومت
parliamentarism
U
حکومت پارلمانی
autocracy
U
حکومت مطلق
gerontocrasy
U
حکومت پیران
dictatorships
U
حکومت استبدادی
dyarchy
U
حکومت دوپادشاه
coalition government
U
حکومت ائتلافی
aristocracy
U
حکومت اشرافی
duumvirate
U
حکومت دو نفری
Recent search history
Forum search
1
Potential
1
strong
1
To be capable of quoting
1
set the record straight
1
Arousing
1
pedal pamping
1
construed
1
این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1
meaning of taking law
1
Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com